دانشگاه نوشت های من...



درد دل ما به درد هیچ کس نمیخوره واسه این میام اینجا.

راستش اهل درد دل کردن هم نیستم  شاید به همین خاطره ک به کسی چیزی نمیگم جز روزمرگی ها هوا خوب شده ها اخ اخ دیدی چقدر وسایل گرون شده .گوشت رو دیدی قیمتش چقد زیاد شد .اخی  چقدر زمونه ی بدی شده .خسته شدم از شب وروز های تکراری از زندگی بی هدف ازبی برنامگی از بی ایمانی جدی از این اخری بیشتر خسته شدم من مسلمانم اما ایمانم .ایمان ندارم جدی میگم ازخودم بیزارم که چی بشه دارم زندگی میکنم و بی برنامه جلو میرم اخه لامصب !!یه خورده ایمان بیاردلم

حوصله ندارم بنویسم جدی من زرم اعصاب ندارم ها


شنیده ها حاکی از اونه که همه فک میکنن من از مرز ازدواج گذشتم و در واقع خیلی وقته که رد کردم.دلم به حال خودم میسوزه از اینکه اینجا تو چنبن فرهنگی بزرگ شدم .آخه ببخشید ها قرار نیست هر .از اون ور اومد باهاش وصلت کرد که.به جهنم که هم خونه داره هم ماشین هم شغل پر درامد !!!دیوانه شدم از دست این زندگی. دم خدا گرم که تنهایی رو برا خودش پسندید.اقا ایهاالمردم!! منو به حال خودم بزاریدشما ول کنید من زندگی میکنم .یه خورده به کار خودتون رسیدگی کنید به خدا اون دنیا هم هست حساب باید پس بدیدها .از ما گفتن بود.از شما هم لابد نشنیدن خدایا کمی صبر به من وکمی هم به بقیه

همیشه فکر میکردم وقتی بزرگ شدم مشکلات همه رو حل میکنم ومیشم قهرمان زندگی بقیه وهمه به من افتخار میکنن وبرای خودم برو بیایی داشتم توی ذهنم .حالا که بزرگ شدم و۲۷ساله شدم با کوله باری از مشکلات رو به رو شدم از ریز ودرشت بعضیارو حل میکنم وبعضیا رو فراموش. شدم دقیقا همون کسی ک دوران بچگی در ذهنم پرورانده بودم تک تک مشکلات دیگران روگوش میکنم وقابل حل ها رو حل وبقیه رو یه جوری براشون جا میندازم سخته اینجور زندگی کردن نه تنها قهرمان نشدم بلکه واقعابی هدف وبی برنامه دارم رو یه جاده ی ناهنوار راه میرم از گوشه کنار هم مشکلات مثل مانع وارد میشن سخته زندگی کردن وسخت تر از اون تحمل کردنه من دلم میخواد آزاد بشم از بند 


اونچه ک مسلمه همیشه سعی براینه که یه باری یا غمی رو از رو شونه کسی ک یتیم شده برمیدارن وبه قولی غمخوارش میشن .یا بهش سر میزنن و تنها نمی زارنش .بهش محبت میکنن براش دلسوزی میکنن و خلاصه کلام هواشو دارن



اما اینجا تودل خونه ما همه چیز جور دیگه اس باری رو ، رو دوشت میزارن غمهاشون رو باهات تقسیم میکنن وگلایه پشت گلایه که چرا محبت نمیکنید!! وباید براشون دل سوزوند و همه جوره حمایتشون کرد.


پس من کجای این جهان ایستادم .نقش من تو زندگی چیه چرا نمیزارید زندگی ،نه فکرزندگی خودم باشم آیا کلمه خستگی تا ب حال به گوشتون خورده ؟؟!!کاش بودی واینجا هوا بد جور نفس گیره


سلام شاید باور نکنی اما خیلی خیلی خسته شدم .خسته که میگم منظور م خستگی جسمی نیست واقعا از لحاظ روحی خسته شدم دلم یه تغییر میخواد 
یادم میاد یه بزرگی گفته بود هروقت چیزی خواستیداز امام زمان بخواید منم الان با این خستگی درد دل میکنم من خیلی وقته فقط نفس میکشم علائم حیاتی خوبه مثل ساعت کار میکنه.من راه علاج میخوام من خسته میشم وقتی میبینم چطور به من وزندگیم لطمه زدن والان راحت دارن زندگی میکنن و به رخ من میکشن .من چیکار کنم با این درد بزرگ به خدا واگذار کرده بودم ولی عجب صبری خدا دارهمن کجای این دنیا نشستم چیکار دارم میکنم تا کی باید مثل حیوانا باشم اینا درده وخیلی هم بزرگه دلم از غصه این درد ها داره میترکه راه علاجی ندارم دیگه کار از دید حقارت هم گذشته غم ها زیادن شاید باور نکنی مثل یک کوه یک تنه ایستادم دلم یه موج میخواد موجی غبار خستگی رو از  پاک کنه میشه این درد رو خاتمه بدی یا زندگی منو؟؟!!البته من خودم رومیشناسم بعد از مرگ هم این درد درمان نداره خدایا منو حفظ کن سرم خیلی درد داره از اون درد هایی که فقط تو راه چاره اونی خواهش میکنم کمکم کن من با یه امیدی برات نوشتم میدونم از دلم خبر داری چ کنم که من دیوانه شدم خداااااا

الان یهو دلم خواست تو رو با موهای سفید واون لبخندی که همیشه به لب داشتی میدیدم حیف وصد حیف که نمیشه اما شاید بعده ها فیس اپ رو نصب کردم ویه عکس از پیرشدنت رو به دیوار اتاقم بزنم و فکر کنم که هستی .

پ ن:برای مهدی

دیگه هیچ وقت نمیتونم ببینمت 


شب جای دلتنگیهای ساده ولی زیاد من را ندارد نمیدانم یا دلتنگیهایم مثل من بزرگ شده یا شب گنجایش ندارط سخته اینجور زندگی کردن خدایا مرا به دعاهای کمیل پنح شنبه های مسجد دانشگاه ببخش یااصلابه خاطر روضه های جان سوز آذری ببخش یا اصلا به خاطر این جمله اگر خسته جانی بگو "یا حسین"دلتنگم برای این زندگی ساده 

 

پ ن:اینو چن وقت پیش نوشته بودم شاید اون موقع دلم بارانی بوده


نشسته بودم تک وتنهامیان قفسه های کتاب کانوندر فکر خیال برنامه ها بودم که دستی به در زد و از جا بلند شدم .سلام ببخشید من قصد بدی نداشتم از اینکه شمارتون رو خواستم چرا ناراحت شدید .خب باشه من حضوری میبینمتون ونیاز ب شماره ندارم واز ظهر تا به الان منتظرم که پیام بدید.!!!!راضی نیستید نمیخوام.

من:سلام !!شماره ؟!چه شماره ای؟!کی شماره منو خواستین؟!  من متوجه نشدم .جریان چیه؟!

انگار که متوجه چیزی شده باشد گفت باشه من میرم فردا آماده میکنم میام.ورفت 

دوستم پری وارد شد .ببین من میریم یه لحظه تو بمون الان برمیگردم .دنبالش افتادم دور شده بود دویدم با نفس نفس زدن .ببینید آقایمن اصلا متوجه نشدم که شما چی گفتید دست بردم و از کیفم  کاغذی بیرون آوردم وتند شماره خودم رو نوشتم ودادم دستش .این شماره منه کاری داشتید تماس بگیرید .با اجازه .

برگشتم اینبار نوبت او بود که به دنبال من بیاید .ببخشید خانوم راستش من فکر کردم شما نخواستین شماره تون رو بدین به من ظهر از یکی از خانوما شمارتون رو خواستم خودتون نبودید  ایشون گفتن که باید اجازه بگیرم منم گفتم باشه .منتظر بودم تماس بگیرن نگرفتن .ببخشید.

خواهش میکنم

 

پ ن:اینگونه شد ک چهار سال با هم فعالیت کردیم در جاهای مختلف وایشون در دفترچه تلفن من آقای مدیر شد.

۲دیشب خوابشو دیدم 

 


شب جای دلتنگیهای ساده ولی زیاد من را ندارد نمیدانم یا دلتنگیهایم مثل من بزرگ شده یا شب گنجایش ندارد سخته اینجور زندگی کردن خدایا مرا به دعاهای کمیل پنج شنبه های مسجد دانشگاه ببخش یااصلابه خاطر روضه های جان سوز آذری ببخش یا اصلا به خاطر این جمله اگر خسته جانی بگو "یا حسین"دلتنگم برای این زندگی ساده 

 

پ ن:اینو چن وقت پیش نوشته بودم شاید اون موقع دلم بارانی بوده


الان دلتنگ خودم هستم خوب به من چه اون کسی رو که مورد پسندم هست رو تاب حال پیدا نکردم.من از اون تیپ ادم هایی نیستم که بخوام با یه موقشنگ دیزلی ونصفه ونیمه وداری پستی وبلندی مو وشلوار تنگ پوش واصلاح کرده با شمع ازدواج کنم من الان سر دوراهی ایستاده ام ایا کسی به تقدیر من دچار شده؟!!من دلم یک فنجان ارامش از جنس دوری از ادمهای دور ورم میخواهم .وهمین ها باعث


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها